جبر و اختیار در قلمرو وحی و خرد (1)

پدیدآورجعفر سبحانی

نشریهنور علم

شماره نشریه24

تاریخ انتشار1390/01/17

منبع مقاله

share 1085 بازدید
جبر و اختیار در قلمرو وحی و خرد (1)

جعفر سبحانی

لا جبر و لا تفویض بل امریین الامرین

‏ مسأله آزادی و یا مجبور بودن انسان از مسائل دیرینه‏ای است که در تمام تمدّنا به‏ صورت یک مسألهء شاخص و بارز مطرح بوده و علاقهء نوع انسانها هر چند تفکّرات فلسفی ممتد و عمیقی نداشتند،به سوی آن کشیده شده است،و-لذا-مسأله سرنوشت در قصّه‏ها و داستانهای کهن نقش فعّالی دارد،و شعراء و سرایندگان از آن به عنوان یک عامل مرموز و ناپیدا بهره می‏گیرند،طبعا مسأله‏ای که از چنین ویژگی برخوردار است،نمی‏تواند از آن تمّدن خاصی‏ باشد.
اگر پس از طلوع خورشید اسلام در اندک زمانی مسألهء آزادی و یا مبجور و مقهود بودن‏ انسانها مطرح گردید و دو قطب مخالف را به عنوان تفویضی و جبری پدید آورد و موجب طرح‏ بسیاری از مسائل بلند فلسفی گردید،قبلا همین مسأله،در فلسفهء یونانی،هم در حکمت نظری‏ و هم در حکمت عملی به گونه‏ای مطرح بود.
چون از نظر حکمت نظری بحث در عوالم هستی،منجر به بحث دربارهء افعال انسانها می‏شود،طبعا شیوهء صدور فعل هر انسانی از خود او،از دیدگاه فلیسوفان یونانی به دور نمی‏ماند،و از نظر حکمت عملی که فضائل اخلاقی و یا نقطه مقابل آن(رذائل اخلاقی)در آن مطرح می‏باشد،هر نوع اظهار نظر در این مورد،بدون تحدید ازادی و یا مجبور بودن انسان، امکان‏پذیر نبود از این جهت فلاسفه یونانی در هر دو قلمرو از جبر و اختیار انسانها بحث‏ می‏نمودند،و اندیشه‏های فلسفی خود را در یکی از دو قالت می‏ریختند،هر چند صورت‏ گستردهء افکار آنان در ترجمه‏های موجود،در اختیار ما نیست.
اصولا مسائل فلسفی بر دو نوع است:بسیاری از آنها از آن متفکران بزرگ است که‏ خود طراح آنها بوده و مبادی و دلائل و نتائج،همگی مربوط به خود آنها می‏باشد.
مثلا قاعدهء الواحد لا یصدر منه الاّ واحد(از علت بسیط جز یک چیز صادر نمی‏گردد)و یا مسألهء ارتباط حادث به قدیم از مسائل پیچیدهء فلسفی است که فقط عقاب اندیشهء فیلسوفان بزرگ،به‏ شکار آن موفق می‏گردد،و تودهء مردم را از آن بهره‏ای نیست و مرغ فکر آنان به سوی آن،به پرواز در نمی‏آید.
در حالی که برخی از مسائل فلسفی،در سطحی برای نوع مردم مطرح می‏باشد و همه‏ مردم می‏خواهند از دلائل و نتائج آن آگاه گردند،اتفاقا مسألهء سرنوشت و به اصطلاح،آزاد و مجبور بودن اسنان از این مقوله است و هر انسانی که بهره‏ای از تفکّر دارد،مایل است از طرّاح‏ زندگی خود آگاه گردد و بداند که نقشهء زندگی انسانها7به دست خود آنها ترسیم می‏گردد،و یا طراح و برنامه‏ریز،کس دیگر است و او فقط روی خطوط از پیش ترسیم شده گام برمی‏دارد و راه می‏رود؟.
چون بحث پیرامون تاریخ پیدایش این مسأله،احتیاج به فرصت زیاد دارد و آخر الامرهم به جائی نخواهد رسید،چه بهتر که محور بحث خود را پیرامون عقائد مشرکان دربارهء افعال انسان،به هنگام نزول قرآن قرار دهیم.

اندیشه جبر و مشرکان عصر رسالت

برخی از آیات قرآن به روشنی گواهی می‏دهد که گروهی از مشرکان و یا همگی‏ آنان،کردارهای خود را از طریق جبر،علم پیشین الهی و ارادهء دیرینهء او تویجه کرده و می‏گفتند:
پسرتش بتان خواسته و پرداخته خدا است و اگر او نمی‏خواست ما هرگز به شرک آلوده‏ نمی‏شدیم چنانکه می‏فرماید:
و سیقول الّذین اشرکوا لو شاء اللّه ما اشرکنا و لا آباؤنا و لا حرّمنا من شی‏ء...2
به زودی گروه مشرکین گویند:اگر خدا نمی‏خواست ما(در مقام پرستش)دیگری را شریک او قرار نمی‏دادیم و چیزی را حرام نمی‏کردیم.
خداوند متعال در ذیل آیه به شدّت این نوع استدلال را رد کرده و می‏فرماید:
کذلک کذّب الّذین من قبلهم حتّی ذاقوا بأسنا قل هل عندکم من علم فتخرجوه لنا ان تتّبعون‏ إلاّ الظّنّ و ان انتم إلاّ تخرصون.
پیشینیان نیز مانند آنان دروغ گفتند تا عذاب ما را چشیدند،بگو ایا برای این مطلب سند و دلیلی دارید؟آن‏ را به ما ارائه دهید ولی شما جز از ظن و گمان از چیز دیگری پیروی نمی‏کنید.
اندیشهء جبر مشرکان نه تنهای در این آیه منعکس است،بلکه در آیات دیگر نیز به‏ گونهه‏ای منعکس است،آنجا که می‏فرماید:
و اذا فعلوا فاحشة قالوا وجدنا علیها آباءنا و اللّه امرنا بها قل انّ اللّه لا یأمر بالفحشاء اتقولون‏ علی اللّه ما لا تعلمون3.
هر گاه کار زشتی انجام دهند می‏گویند ما نیاکان خود را بر این(راه)یافتیم و خدا به آن امر کرده است،(در پاسخ گفتار باطل آنان)بگو خدا بر کار زشت فرمان نمی‏دهد آیا آنچه را که نمی‏دانید به خدا نسبت می‏دهید؟
از این آیات استفاده می‏شود که مشرکان عصر رسالت،کارهای خود را از طریق تعلّق‏ ارادهء خدا بر آنها،توجیه می‏کردند.

صحابه و اندیشهء جبری‏گری

بدیهی است اندیشه‏ای که بر جامعه‏ای مدّتها حکومت کند،به این زودی ریشه‏کن‏ نمی‏گردد-از این جهت-در گفتار برخی از صحابه پیامبر(ص)نمونه‏هائی از«جبر»دیده‏ می‏شود که برخی را تاریخ ضبط کرده است:
1-عبد اللّه بن عمر می‏گوید:مردی بر ابی بکر وارد شد و سئوال و جوابی به شرح در زیر میان آن دو انجام گرفت:
مرد عرب:آیا عمل زشتی مانند«زنا»به تقدیر الهی انجام می‏گیرد؟
خلیفه:آری!
مرد عرب:اگر چنین است پس چرا مجازات می‏کنی؟
خلیفه:آری ای فرزند انسان کثیف،اگر کسی همراهم بود دستور می‏دادم که بینی‏ ترا نرم کند4.
آن عرب ساده لوح در ضمیر خود با یک محاسبه سرانگشتی دریافته بود که تقدیر و مجازات با اصل عدل و داد سازگار نیست و پس از قبول عدل یکی از دو اصل را باید بپذیریم یا قضاء و قدر یا مجازات و شکنجه و جمع میان این دو امکان‏پذیر نیست و چون خلیفه‏ توانایی پاسخ به سئوال او را نداشت،به پرخاشگری برخاست و او را تهدید کرد که از پرسش‏ خود دست بردارد.
تقدیر در اندیشهء سائل و خلیفه،همان جبر الهی است که با مجازات و شکنجه قانونی، سازگار نیست،اگر مقصود،تقدیر ساده بود با مجازات منافاتی نداشت و سئوال‏انگیز نیز نبود.
و این حاکی است که جبری‏گری هنور بر افکار صحابه و یا برخی از آنان حاکم بوده‏ و ریشه‏کن نشده بود.
2-واقدی در مغازی در تشریخ نبرد حنین،فرار مسلمانان را یادآور می‏شود و می‏گوید:
ام حارث انصاری می‏گوید:عمر بن خطاب را در حال«هزیمت»و شکست دیدم،به‏ او گفتم:این چیست؟عمر در پاسخ گفت:فرمان خدا است‏5.

امویها و اندیشهء جبری‏گری

امویها از اندیشهء جبر به عنوان ابزار تسلّط بر جامعه،حمایت نموده و در ترویج آن‏ کوشش می‏کردند و آن را مایهء بقاء حکومت خود می‏دانستند،و از این طریق تودهء گرسنه و برهنه‏ را از انقلاب و یورش بر حکومت بازمی‏داشتند و آشکارا می‏گفتند:
آنچه در جامعهء ما می‏گذرد،همگی تقدیر الهی است و کسی را جای اعتراض بر حکم و تقدیر او نیست،و اگر انسانی کاخ‏نشین و انسانی دیگر خاک‏نشین است،هم‏ یمربوط به تقدیر الهی است و کسی را یارای مقابله با قضاء و قدر او نیست.
تاریخ در این مورد نمونه‏هائی را یادرآور شده که برخی را منعکس می‏سازیم:
1-ابو هلال عسکری می‏گوید:
نخستین کسی که اندیشید ارادهء خدا بر افعال انسان در خیر و شرّ و زشت و زیبا تعلّق‏ گرفته است،معاویه بود6.
شکی نیست که هیچ پدیده‏ای در جهان بدون خواست خدا انجام نمی‏گیرد و در قلمرو سلطنت او،سلطان دومی وجود ندارد،که منهای خواست خدا،کاری را صورت دهد و گرنه به‏ خاطر حفظ اصل عدالت خدا به شرک گرائیده و به انسان در حوزه افعال خویش،استقلال و استغناء بخشیده‏ایم.مشروح این بحث را در فصول آینده خواهیم نگاشت.
قرآن این حقیقت را در ضمن آیه کوتاهی بیان کرده و می‏گوید:
و ما تشاؤن الاّ ان یشاء اللّه انّ الله کان علیما حکیما7.
خواستار چیزی نمی‏باشید مگر آنچه را که خدا بخواهد،همانا خداوند بسیار دانا و حکیم است.
با اعتراف به این اصل فلسفی و قرآنی،یادآور می‏شویم که:تعلّق اراده خدا بر افعال بندگان به صورتی است که آنان را در مقام عمل،مقهود و مجبور نمی‏سازد و به حریّت و آزادی‏ آنها آسیبی نمی‏رساند.
تفسیر ارادهء خدا به این صورت که در آن،جای پائی برای حریت و ازادی جامعه و افراد باقی بماند مورد نظر معاویه نبود،زیرا او نه فیلسوف بود که به تحلیل آن بپردازد،نه در مقام‏ تفسیر آیات قرآن بود که از آن حمایت نماید،او به دنبال اصلی بود که بر پایهء حکومت او قدرت و نیرو بخشد و دهان معترضان و دست و پای پرخاشگران را کاملا ببندد و به وضع‏ حکومت ثبات دهد،از این جهت تقدیر در سخن او،کاملا با جبر مساوی بود.
2-هنگامی که معاویه،فرزند خود یزید را به عنوان خلیفهء مسلمانان پس از خویش نصب کرد و از طریق تهدید و تطمیع،از برخی از انصار و مهاجر برای او بیعت گرفت، مورد اعتراض«ام المؤمنین»عائشه قرار گرفت،که چرا به چنین کاری دست زد،او در پاسخ‏ عائشه گفت:خلافت«یزید»تقدیر الهی است و بر بندگان او در امور خود اختیاری نیست‏8.
3-آنگاه که معاویه از جانب«عبد اللّه بن عمر»دربارهء خلافت یزید مورد بازخواست قرار گرفت به همین اصل متوسّل گردید و گفت:
من ترا از اینکه شق عصا کنی و در میان مسلمانان تفرقه بیفکنی و خون آنان را بریزی، باز می‏دارم،کار یزید،قضائی از قضاهای خدا بود و بندگان دربارهء کارهای خود اختیاری‏ ندارند.
4-دکتر احمد محمود صبحی مصری در کتاب نظریة الامامة می‏نویسد:
معاویه نه تنها می‏کوشید از طریق قدرت مادی بر سلطه خود قدرت بخشد،بلکه در این‏ راه از ایدئولوژی دینی کمک می‏گرفت و می‏گفت:
مردم،من با«علی»در مسأله خلافت،به نزاع و محاکمه برخاستم و خدا به حقانیّت‏ من داوری کرد،(و او در جنگ مغلوب شد و از جهان رفت و من زمام خلافت را به قضاء الهی به دستم گرفتم).معاویه هنگامی که خواست برای فرزند خود یزید از مردم حجاز بیعت‏ بگیرد اعلان کرد که خلافت او قضاء الهی است و مردم در کارهای خویش اختیاری از خود ندارند،و او پیوسته در اذهان،این فکر را پرورش می‏داد که آنچه خلیفه به آن،فرمان دهد هر چند بر خلاف دستور الهی باشد،تقدیری است که بر بندگان مقدّر شده است و چاره‏ای از آن نیست‏9.
5-جنایتکار زمان اموی،فرزند«سعد وقاص»آنگاه که فلرزند پیامبر را با آن وضع‏ فجیع و رقّت‏بار در سرزمین کربلا شهید کرد،مورد اعتراض عبد اللّه بن مطیع عدوی قرار گرفت و به او گفت:حکومت ری را بر کشتن پر عموی خود مقدّم داشتی؟عمر بن سعد در پاسخ گفت: این کار از جانب خدا مقدّر شده بود و من قبلا حجت را بر پسر عموی خود تمام کردم،او از پذیرش نظر من ابا نمود10.
رژیم اموی در طول زمان سلطهء خود بر امّت اسلامی از اشاعه اندیشهء قدر که به معنی‏ سلب حریت و آزادی از انسانها در سرنوشت خود می‏باشد،کوتاهی نکرد.و مخالفان را با تهدید از میدان به در می‏کرد.
(به تصویر صفحه مراجعه شود)6-حسن بصری(ت 22-م 110 هجری)از شخصیتهای برجسته عصر خود بود که در وعظ و خطابه و ارشاد،فرد بنامی بشمار می‏رفت و به تقدیر و سرنوشت مورد علاقهء سلطه‏ اموی عقیده نداشت و آن را انکار می‏کرد،شخصی به نام«ایوب»او را از مخالفت با عقیدهء سلطان بر حذر داشت و او نیز قول داد که دیگر در این مورد،سخن نگوید.
(به تصویر صفحه مراجعه شود)7-محمد بن اسحاق مؤلف سیرهء نبوی که سیرهء ابن هشام خلاصه‏ای از آن است، متهم به مخالفت با تقدیر شد و با چند ضربهء شلاق تادیب گردید11.
(به تصویر صفحه مراجعه شود)8-معبد جهنی از استاد خود«حسن بصری»پرسید چرا«بنی امیّه»به مسألهء قضا و قدر تا این حد اهمیّت می‏دهند و به آن استناد می‏جویند،استادش در پاسخ گفت:آنان‏ دشمنان خدا هستند،به خدا دروغ می‏بندند.
(به تصویر صفحه مراجعه شود)9-انحصارطلبی سبب شد که گروهی به شکایت و اعتراض برخیزند،و رفاه‏ امیوان و بیچارگی و بدبختی افراد دیگر را به رخ حکومت بکشند،در این موقع مأموران سلطه، وضع حاکم را از طریق تقدیر الهی توجیه نموده و این آیه را تلاوت می‏کردند:
و ان من شی‏ء الاّ عندنا خزائنه و ما ننزّله الاّ بقدر معلوم(حجر/21).
چیزی نیست مگر اینکه خزینه‏های آن نزد ما است و آن را به اندازهء معینی فرو می‏فرستیم.
مردی به نام احنف بن قیس به خود جرأت داد و چنین گفت:
خدا روزی بندگان را به طور عادلانه میان آنان تقسیم کرده است این شما امویان‏ جبّار هستید که میان آنان و ارزاقشان حائل شده‏اید12.
-ابن المرتضی در طبقات المعتزلة می‏گوید:
مذهب جبر،در زمان حکومت معاویه و ال مروان در میان مسلمانان گسترش یافت و این یک اندیشهء نوظهوری است که مستند به امویها است که روش آنان خدا پسندانه‏ نیست‏13.
در این جا برای توضیح گفتار باید گفت:مسألهء جبر به یکی از دو صورت مطرح بود:
1-به صورت یک اندیشهء منهای سیاست.
2-به صورت یک مذهب رسمی.
آنچه در زمان امویان رخ داد،همان دوّمی بود وگرنه اصل اندیشهء جبر در میان مشرکان‏ پیش از اسلام بوده و گاهی نیز در افکار و اندیشهء برخی از صحابه جوانه می‏زد.

پیشگامان اختیار در صدر اسلام

اگر سلطهء اموی در اشاعهء اندیشهء جبر موفق بود ولی در برابر آنان علی(ع)و علویان و دیگر مسلمانان بدور از سیاستهای وقت،اندیشهء اختیار و آزادی بشر را در اعمال و سرنوشت‏ خود،در میان جوامع اسلامی رواج داده و به شدت از جبری‏گری انتقاد می‏نمودند.
اندیشهء ازاد بودن انسان نه به معنی نفی قضاء و قدر الهی است که هیچ مسلمان آشنا به قرآن و حدیث نمی‏تواند ان را انکار کند و نه به معنی تفویض و وانهادگی و به خود واگذرای‏ انسان است و این نوع تفسیر برای اختیار که معتزله بر آن گرویده‏اند،عکس العمل عقیده به جبر بود که امویان و برخی از خلفاء عباسی در ترویج آن می‏کوشیدند،بلکه عقیده به اختیار،در عین عقیده به تقدیر و در عین عقیده به وابستگی انسان به خدای واجب(در وجود و فعل) می‏باشد و مشروح این بحث‏ها در آینده خواهد آمد.
هر چند بر گروهی از پیشگامان اختیار و پرچمداران مخالفت با جبر،در عصر خود و پس از درگذشت،بر چسب انکار قضاء و قدر یا وانهادگی انسان به خود زدند ولی با توجه به‏ اینکه طرفداران جبر،همه نوع وسیله تبلیغ در اختیار داشتند و به خاطر دوری از تقوا،از نثار تهمت خودداری نمی‏کردند،می‏توان گفت این گروه به خاطر پافشاری در نظریهء اختیار و آزادی‏ انسان7قربانی چنین تهمتها شدند،زیرا بسیار بعید است که در یک محیط اسلامی-در آغاز قرن دوّم اسلامی که هنوز مکاتب فلسفی و کلامی به صورت منظم پی‏ریزی نشده بود- گروهی پیدا شوند که منکر اصل قضاء و قدر گردند و یا انسان را موجود وانهادهء به خود و واگذار شده به خویش و بی‏نیاز از خدا در افعال خود،بیندیشند.
اینک برای آشنائی با پیشگامان اندیشهء اختیار-که اساس برنامه‏های مربوط به‏ سعادت و خوشبختی انسان و رمز و نفوذ تعلیم و تربیت است-اسامی برخی از آنان را در این‏ جا می‏آوریم:
1-معبد جهنی:وی شاگرد حسن بصرزی است و گفتگوی او را با استادش قبلا یادآور شدیم،ترجمه‏نگاران او را متّهم به نفی تقدیر نموده و یادآور شده‏اند که او این اندیشه را از یک‏ فرد نصرانی اخذ نموده است ولی به نظر می‏رسد که این گفتار،اتّهامی بیش نباشد.
ذهبی دربارهء او می‏گوید:صدوق فی نفسه(فرد راستگوئی است)ابن معنی او را توثیق کرده و در نبرد با حجاج،کشته شد14.
2-غیلان بن مسلم دمشقی:او علم کلام را از فرزند محمد حنفیه به نام حسن آموخت و به خاطر برافراشتن پرچم مخالفت با امویان در دوران«هشام بن عبد الملک»کشته شد15.
3-واصل بن عطاء(ت 80-م 131)وی علم کلام ار از فرزند دیگر محمد حنفیة به نام عبد اللّه آموخت،و در مسألهء حکم مرتکب کبیره با حسن بصری مخالفت کرد،و از حلقهء درس او جدا گردید و از آن روی،لقب اعتزال به خود گرفت،و به شاگردان او لقب معتزله‏ دادند.
اینها اسامی برخی از پرچمداران اصل اختیار،در اواخر قرن اول و اوائل قرن دوم‏ است و آنچه می‏توان به آنان نسبت داد،مسألهء مخالفت با جبری‏گری است،نه مخالفت با قضاء و قدر و نه مسألهء وانهادگی انسان به خود و اگر پس از مرور زمان در مکتب اعتزال،اندیشهء وانهادگی انسان به خویش پرورش یافت،نمی‏توان آن را به این افراد نسبت داد،زیرا مکتب‏ اعتزال روز نخست،دارای اصول و ضوابط خاصی نبود بلکه به مرور زمان بر اصول آن افزوده شد و در زمان جابائیان(ابو علی و ابو هشام)که از شخصیتهای بر جستهء معتزلة در اوائل قرن چهارم‏ می‏باشند،به صورت یک مکتب کامل در آمد.
و اگر ابن المرتضی در کتاب طبقات المعتزلة افراد یاد شده را از مشایخ معتزله شمرده،به‏ خاطر وحدت نظری است که این گروه در نفی جبر با همهء ائمهء اعتزال دارند وگرنه نمی‏توان‏ گفت:اصول معتزله که در قرن سوم و چهارم انسجام یافت در اندیشهء این گروه جای گرفته‏ بود.
به خاطر همین اصل،«ابن المرتضی»در«طبقات المعتزلة»،امیر مؤمنان و فرزندان‏ او را از پایه‏گذاران مکتب اعتزال معرفی کرده است،در حالی که روشن است مقام امام و انظار او با آنچه که معتزلهء اواخر می‏گویند تفاوت بارز و روشنی دارد.
آری به گواه تاریخ،مشایخ پیشین اعتزال دو اصل اساسی خود را از خطبه‏های‏ امیر مؤمنان اخذ کرده‏اند،این اصل عبارت است از:
1-عدل خدا و تنزیه او از ظلم
2-توحید و تنزیه او از تشبیه به مخلوق
و اگر سخنان امام در این مورد نبود،این گروه رابطه‏ای با این دو اصل پیدا نمی‏کردند و در سایهء اصل نخست بود که بر اختیار و نفی پافشاری کردند و آن را مخالف عدل خدا دانستند و در سایهء اصل دوم بود که در طریق نفی«جهت»و«تجسّم»و«حرکت»و«اعضاء»از خدا کوشیدند و با اهل الحدیث که غالبا گرایشهائی به تجسّم داشتند،به مخالف برخاستند و از قدیم الایام گفته‏اند:
الجبر و التشبیه امویان،و العدل و التوحید علویان‏ در لسان هیچ یک از صحابهء پیامبر(ص)مسألهء اختیار و اینکه قضاء و قدر تأثیری در اختیار انسان نمی‏گذارد،مانند امام علی(ع)مطرح نشده است و امام به هنگام بازگشت از صفین گفتگوئی با یکی از یاران خود دارد که فشردهء آن را در این‏جا و گستردهء آن را در محل خود نقل خواهیم کرد.
از امام سئوال می‏کند:
اکان مسیرنا الی الشّام بفضاء من اللّه من قدر؟
آیا سفر ما به شام به حکم قضاء الهی و تقدیر او بود؟
امام در پاسخ او-در حالی که اصل تقدیر را صحیح می‏داند و آن را منافی با اختیار نمی‏اندیشد-می‏فرماید:
لعلّک ظننت قضاء لازما و قدرا حاتما و لو کان ذلک لبطل الثّواب و العتاب و سقط الوعد و الوعید16
تو گمان کردی که قضاء و قدر الهی به صورت یک تقدیر لازم و الزامی است اگر چنین باشد پاداش و کیفر وعده و وعید باطل می‏گردد.
ابن المرتضی در طبقات المعتزلة،از گروهی از صحابه،سخنانی نقل می‏کند که همگی‏ حاکی از اصالت نظریهء اختیار و مردود بودن مسألهء جبر است و برای تکمیل بحث به صورت‏ اختصار نقل می‏کنیم:
1-فردی را که دزدی کرده بود نزد خلیفهء دوم آوردند او از دزد سئوال کرد که چرا مرتکب دزدی شده‏ای؟سارق در پاسخ گفت:قضی اللّه علیّ،یعنی این عمل بر اساس قضاء الهی از من صادر شده است،خلیفه دستور داد تا دست او را قطع کرده و چند ضربهء شلاق هم‏ به او بزنند و هنگامی که از علت این حکم سئوال شد گفت:قطع کردن دست به خاطر سرقت‏ و دستور شلاق به خاطر دروغی است که به خدا نسبت داد(چون گفت عمل دزدی به خاطر قضاء الهی بوده است).
2-به عبد اللّه بن عمر گفته شد برخی افراد،مرتکب کارهای ناپسندی چون زنا، شرب خمر،دزدی و قتل نفس شده آنگاه می‏گویند این کارها در علم ازلی الهی،ثابت بوده و بنا بر این ما را چاره‏ای جز انجام آنها نبوده است،«عبد اللّه بن عمر»از این سخن به خشم آمده‏ گفت:
سبحان اللّه العظیم،علی الهی به این افعال تعلق داشته است،لکن آنا را بر انجام‏ آنها مجبور نکرده است و سپس اضافه کرد که پدرم از رسول خدا(ص)روایت کرد که تعلق‏ علم خداوند به افعال نسان مانند آسمان و زمین است پس همانگونه که کسی را یارای خروج‏ از آسمان و زمین نیست از علم الهی هم خارج نتواند شد و همانگونه که آسمان و زمین شما را مجبور به ارتکاب گناه و به کارهای ناشایسته نمی‏کند،علم الهی هم موجب سلب اراده و اختیار و مجبور شدن انسان در انجام گناه نمی‏گردد17.
تا این جا توانستیم چهرهء مسأله را در عصر رسالت و قرن نخست و اوائل قرن دوم ترسیم‏ کنیم اکنون لازم است به سیر تاریخی مسأله در اعصار بعدی بپردازیم.

جبر در عصر تدوین حدیث

اگر چه حکومت امویان در گسترش جبر در میان مسلمانان عامل مؤثّری بشمار می‏رود، ولی علت گسترش،منحصر به آن نبوده،بلکه عامل دیگری در این مورد از تأثیر بیشتری‏ برخوردار می‏باشد،و آن احادیث قدر است که در میان مسلمانان به صورت احادیث نبوی شایع‏ گردید و قرن دوم اسلامی که عصر تدوین حدیث است،شاهد پخش آن می‏باشد.
احادیث قدر،کوچک‏ترین تفاوتی با قول به جبر ندارد،و برای آگاهی نمونه‏هائی را نقل می‏کنیم و در بخش قضاء و قدر از نظر قرآن و حدیث پیرامون آنها گفتگوی گسترده‏ای‏ خواهیم داشت.
(به تصویر صفحه مراجعه شود)1-مسلم در صحیح خود نقل می‏کند:فرشته‏ای که مأمور نطفه‏ها،در رحم مادر است،عرض می‏کند خدایا این فرد شقی است یا سعید،آنگها نوشته می‏شود و کردار و اجل و روزی او ثبت می‏گردد،و نامهء زندگی،پیچیده می‏شود،نه بر آن افزوده می‏گردد و نه از آن‏ کاسته می‏شود18.
(به تصویر صفحه مراجعه شود)2-باز مسلم نقل می‏کند:آنگاه که خدا انسان را در رحم مادر آفرید،او را شقی و یا سعید می‏آفریند و هیچ انسانی نیست مگر آنکه جایگاه او در ازل در بهشت و یا دوزخ نوشته‏ شده و شقاوت و بدبختی او تعیین گشته است‏19.
(به تصویر صفحه مراجعه شود)3-بخاری نقل می‏کند خدا فرشته‏ای را برمی‏انگیزد و دربارهء چهار موضوع به او دستور می‏دهد،روزی،اجل،شقاوت و سعادت،به خدا سوگند هر یک از شما مرتکب عملی‏ می‏شود که اهل آتش آن را انجام می‏دهند،و به اندازه‏ای پیش می‏رود که میان او و آتش بیش از یک ذراع فاصله نمی‏باشد،در این موقع تقدیر الهی سبقت می‏گیرد و این مرد،کار اهل‏ بهشت را انجام می‏دهد و وارد بهشت می‏شود،بر عکس،گاهی انسان،عمل اهل بهشت را انجام می‏دهد به گونه‏ای که میان او و بهشت بیش از یک یا دو ذراع فاصله نمی‏باشد،در این‏ لحظه،تقدیر،بر عمل پیشی می‏گیرد و او کاری از کارهای دوزخیان انجام می‏دهد و وارد دوزخ‏ می‏شود20.
این سنخ از احادیث در صحاح و مسانید،بیش از آن است که در اینجا نقل شود، شکی نیست که اگر مضامین اینها را تصدیق کنیم جز جبر نتیجهء دیگری عاید ما نمی‏شود، زیاد مفاد و مضمون آنها این است که قضاء و قدر به قدر سرنوشت‏ساز است که هر گاه‏ انسان در یک قدمی دوزخ یا بهشت قرار گرفت و می‏رفت که از اهل یکی از آن دو بشود،قدر به عنوان یکی عامل سرنوشت‏ساز و تعیین کننده از آن نقطه حرکت کرده و مسیر او را عوض‏ می‏کند،و او را وارد جایگاهی می‏سازد که برای آن آفریده شده است،چقدر زیبا و شایسته بود در نقل این احادیث،اصلی رعایت می‏شد و آن عرضهء احادیث بر قرآن بود تا محدثان اسلامی‏ پس از نقل و ثبت در کتب حدیثی،در صورت مخالفت،از پذیرفتن مضمون آن معذور باشند.
آیا می‏توان گفت این روایات با قرآن مطابق؟در حالی که قرآن خود بشر را مسئول سرنوشت خویش و تعیین کننده آن می‏داند،و خدا را هدایتگر و نشان دهندهء راه سعادت‏ و شقاوت،چنانکه می‏فرماید:
إنّا هدیناه السّبیل امّا شاکرا و امّا کفورا
(سورهء دهر آیهء 3).
ما طریق حق و باطل را به انسان ارائه دادیم(او با کمال آگاهی و اختیار در مقابل نعمتهای الهی)شکرگزار و یا در مقابل آن کفران می‏ورزد.
و باز می‏فرماید:
قل ان ضللت فانّما اضلّ علی نفسی و ان اهتدیت فبما یومی الیّ ربّی انّه سمیع قریب
(سوره‏ سبأ آیهء 50).
بگو اگر گمراه شدم بر ضرر خویش گمراه شده‏ام و اگر هدایت یابم بخاطر چیزی است که خدایم بر من‏ ابلاغ می‏کند،او شنوا و نزدیک است.
در این آیه،کاملا ضلالت،از آن خود بشر،دانسته شده،نه از آن تقدیر خدا به طوری‏ که اگر انسانی در یک قدمی بهشت قرار گرفته باشد.فورا به خاطر تحکیم قدر به وادی‏ ضلالت کشیده شود.

نویسندگان غربی و مسألهء جبر در اسلام

در اینجا نکته‏ای شایان توجه است و آن اینکه بیشتر غربیان،اسلام را به عنوان آئین‏ جبر معرفی کرده‏اند و گاهی پیشرفت اسلام را از این طریق تفسیر می‏کنند که سربازان اسلام‏ مجهّز به عقیده جبر بوده‏اند.
علت چنین تفسیر و چنین نسبت،مطالعهء کتابهای کلامی اشاعره است که به طور گسترده در گوشه و کنار ممالک اسلامی در دسترس است و در این کتابها هر چند نظریهء جبر مردود شناخته شده است و نظریهء کسب مطرح گردیده،لکن حقیقت کسب همانگونه که‏ برخی از محققان کلام اشعری اعتراف کرده‏اند،چیزی جز جبر نیست.21
برای آنکه این گفتار خالی از سند نباشد جمله‏ای را که نویسندهء معروف آمریکائی به‏ نام«واشنگتن اورنگ»در کتاب خود آورده است در اینجا یادآور می‏شویم،وی در کتابی‏ که دربارهء پیامبر(ص)انتشار داده است چنین می‏نویسد:
محمد برای پیشرفت امور جنگی خود،از این قاعده استفاده کرده،زیرا به موجب این‏ قاعده،هر حادثه‏ای که در جهان رخ می‏دهد،قبلا در علم خدا مقدّر بوده،و پیش از آنکه در جهان به وجود آید،در لوح محفوظ ثبت گردیده و سرنوشت هر کس قبلا تعیین شده است و به‏ هیچ وسیله نمی‏توان آن را مقدّم و مؤخر ساخت.
مسلمانان معتقد به این اصل،هنگام نبرد،بدون بیم و هراس،خود را به صف دشمنان‏ می‏زدند در نظر آنان مرگ در جنگ مساوی با شهادت بود و بهشت را نصیب انسان می ساخت، بدین جهت اطمینانا داشتند که اگر کشته شوند و یا بر دشمن غلبه یابند،در هر صورت پیروز شده‏اند22.

جبر به صورت اختیار در قرن چهارم

نشر روایات تقدیر در میان اهل سنت،اگر موجب گسترش عقیدهء جبر در قرن دوم و سوم گردید،در آغاز قن چهارم،عقیدهء جبر به صورت دیگری تجلی کرد،هر چند نام اختیار را با خود یدک می‏کشید.
شیخ ابو الحسن علی بن اسماعیل اشعری(ت 260 م 330)که از اشگردان ابو علی و ابو هاشم جبائی بود،ناگهان از مکتب اعتزال بازگشت و به منهج اهل حدیث و حنابله پیوست و در یکی از روزهای جمعه در مسجد جامع بصره بر بالای منبر قرارگرفت و خطاب به مردم‏ گفت:
هر کس مرا شناخته است،شناخته است و آنکس که مرا نشناخته،من خود را معرفی می‏کنم: من علی بن اسماعیل اشعری هستم،معتقد بود که قرآن مخلوق است،و خدا با دیدگان،دیده‏ نمی‏شود،و کارهای بد را انسان،خود انجام می‏دهد،هم اکنون از همهء این عقاید روی‏ برگردانیده از این پس مکتب اعتزال را نقد نموده و اشکالات آن را بیان خواهم کرد23.
اشعری که مدتها در مکتب اعتزال رشد و نمو کرده بود،نمی‏توانست خود را با تمام‏ عقائد حنابله و اهل الحدیث،وفق دهد،زیرا از نظر فکری با آنان فرق روشنی داشت، شخی بود که قریب 30 سال در علم کلام با شیوهء مکت معتزله کار کرده و بالأخره‏ نمی‏توانست قدرت و اختیار انسان را در کارهای خود به کلی نادیده گیرد و از طرف دیگر به‏ عللی،مکتب اعتزال را ترک گفته و موافقت خود را با مکتب حنابله و اهل الحدیث اعلام‏ داشته بود.
در این کشمکش،در موارد زیادی عقائد اهل الحدیث را تعدیل کرد و به اصلاحات‏ ظاهری آن پرداخت،و یکی از آن موارد،افعال انسان است،و اتز حنابله این اصل را پذیرفت که‏ خالق همه چیز خدا است و هر جا پای تأثیر و ایجاد به میان آید،باید مؤثر و پدید آورندهء آن را خدا دانست و از آن جمله است افعال انسان که باید مبدأ پیدایش و مؤثّر در آنها را خدا دانست‏ و گفت:افعال انسان مخلوق خدا است.
به دیگر سخن برای آنکه اصل توحید در خالقیت رعایت شود،سازمان علل و معالیل را در جهان انکار کرد،و برای همهء پدیده‏های جهان بیش از یک علت مباشری قائل نشد و باور و اعتقادش این شد که خدا،علّت بلا واسطهء تمام پدیده‏های زمینی و آسمانی است،و هرگز آثار موجودات به هیچ نحو(اصلی و تبعی)مستند به خود آنها نیست،بلکه مستقیما با ایجاد خدا پدید می‏آیند و در این مورد،از اصطلاح خاص و معروفی به نام عادة اللّه کمک گرفته و گفت:
مشیّت خدا بر این تعلق گرفته است که مثلا پس از وجود آتش،شخصا حرار ایجاد کند و مؤثّر خود او است،و آتش،تنها محل تحقق این اثر است این اصل(عادة اللّه)دربارهء همهء پدیدهای هستی جاری است و بنا بر این شامل افعال انسان نیز می‏گردد.
و دربارهء انسان می‏گوید:
آنگاه که انسان فعلی را اراده کند،خدا آن فعل را ایجاد می‏کند و به آن تحقق‏ می‏بخشد.
وی پس از بررسی این اصل،نتیجهء آن را با فطرت و وجدان در مورد کارهای انسان‏ مخالفت یافت،زیرا هر انسان سالمی در نهاد خود،میان حرکت دست انسان مرتعش و حرکت‏ دست انسان سالم،فرق می‏گذارد و در صورت دوم،قدرت و ارادهء انسان را در پیدایش حرکت‏ دست،مؤثّر می‏داند و حال آن مقتضای اصل نخست و اینکه همهء پدیده‏ها و همی حرکت‏ها و سکونها بدون واسطه مربوط به خدا است،این است که نسبت هر دو حرکت به انسان یکسان‏ باشد.
اشعری برای حلّ این تضاد،اصطلاح جدیدی را ابتکار کرد و آن همان اصطلاح‏ معروف کسب است و گفت:
خدا خالق افعال بشر است و انسان کاسب آن،و مسئولیت انسان،به خاطر کاسب بودن او است.و به این صورت به گمان خود مشکل یاد شده را حل کرد.
ما در بحثهای آینده به تفصیل پیرامون اندیشهء کسب سخن خواهیم گفت و روشن‏ خواهیم کرد که این نظریه،پنداری بیش نیست و در زمینهء افعال انسان غیر از خلقت و ایجاد، واقعیتی به نام کسب وجود ندارد تا انسان،مسئول افعال خود از نظر کسب باشد و حقیقت‏ نظریهء کسب همان نظریهء جبر اهل الحدیث است،هر چند به نام فریبندهء کسب مطرح می‏شود.
این مطلب را همانگونه که قبلا یادآور شدیم،بخری از محققان مکتب اشعری نیز اعتراف کرده‏اند24.
مکتب اشعری هر چند در حال حیات او،هواداران چندانی پیدا نکرد،ولی به تدریج‏ این مکتب جای مکتب اهل الحدیث را گرفت،و مذهب رسمی اهل سنت در مقابل معتزله، بشمار آمد و آنچنان گسترش یافت که مقریزی(متوفای 845)در خطط خود می‏نویسد:
عقائد اشعری عقائد رسمی مسلمانان است و هر کس بر خلاف آن سخن گوید،خون‏ او هدر و احترام مال او از بین می‏رود25.
تا قرن چهاردهم،تب جبر،بسیاری از افکار در محیطهای اسلامی را فرا گرفته و مکتب اشعری بی‏چون و چرا مورد تأیید دانشمندان اهل سنت بود.

استاد فقید مصر عبده و نظریه جبر

نخستین کسی که این سدّ را شکست و مذهب اختیار را در محیط اهل سنّت عنوان‏ کرد و از آن جانبداری نمود،استاد فقید،شیخ محمد عبده بود که در رسالهء توحید خود اشکارا با عقیدهء جبر مخالفت نمود و آن را مخالف با ندای فطرت و درک خرد و شرایع آسمانی دانست، در اینجا به ترجمهء گفتاری از وی می‏پردازیم:
خرد همانطور که بر وجود انسان گواهی می‏دهد،همچنان درک می‏کند که او در کارهای خود نیز مختار و آزاد است،او نتیجهء کارهای خود را می‏سنجد،و با ارادهء خود نقشهء آنها را می‏ریزد،آنگاه با قدرت خود،آن را ایجاد می‏نماید و انکار این مطب مساوی با انکار وجود او است...
شرایع آسمانی و تکالیف دینی،بر پایه اختیار استوار است...مسألهء احاطه علم و اراده مسأله‏ای است غامض‏ و عقول افراد،به واقعیت آن ناثل نمی‏گردد و هرگز نمی‏توان به خاطر این مسألهء مشکل از یک اصل بدیهی که همان‏ اختیار انسان است،دست برداشت...مسلمانان و مسیحیان در این باره،سخنان زیادی گفته‏اند،آنان به سه فرقه‏ تقسیم شده‏اند.
1-کسانی که انسان را نسبت به کارهای خود مستقل مطلق تصور کرده و این یک نوع غرور است.
2-کسانی که طرفدار جبر بوده،علم و اراده خدا را بر همه چیز حاکم می‏دانند.
3-گروهی که در حقیقت به جبر گرائیده‏اند ولی از اسم آن تبری جسته‏اند(مقصود مسلک اشعری است). این نظریه‏ها موجب هدم شریعت و محو تکالیف و ابطال حکم خرد می‏باشند.
آنگاه نظریه امام الحرمین را یادآور شده است‏26.
ما این نظریهء امام الحرمین را در مسألهء خلق اعمال بیان نموده و یادآور خواهیم شد، که نظریهء او در میان اشاعره،مطابق نظریهء فلاسفه الهی است و منافاتی با اختیار ندارد.
استاد فقید مصر،عبده به خاطر دوری از محیطهای شیعی از عقیدهء امامیه در مورد افعال انسانی آگاه نبوده و لذا عقائد مسلمانان را در سه گروه فوق منحصر نموده است و اگر او با احادیث اهل بیت پیامبر(ص)و کتب کلامی شیعه آشنائی داشت مسأله را بهتر از این‏ می‏شکافت و احاطهء علم و ارادهء خدا را مایه جبر نمی‏اندیشید و حل آن را از غوامض نمی‏شمرد.
شاید بتوان این نکته را قاطعانه ابراز نمود که تحوّل فکری«عبده»مولود ممارست و اشنائی او با نهج ابلاغه است که در موقع تبعید به بیروت،برای او دست داد و تا آن روز از وجود چنین کتابی اطلاع نداشت و در همان تبعیدگاه شرحی بر آن نوشت‏27و اتفاقا همزمان با آشنائی با نهج البلاغه رسالهء توحید را نیز در تبعیدگاه نگاشت و اگر با این منبع عظیم معارف‏ اسلامی انس پیدا نمی‏کرد نمی‏توانست فکر خود را از زندان عقیدهء جبر آزاد سازد و در مسائل عقیدتی آزادانه بیاندیشد.

سیر جبر در اروپا

بعد از آشنائی اجمالی با سیر جبریگری در شرق،اینک نظری نیز به سیر اندیشهء جبر در میان غربیان بیفکنیم:
اندیشهء جبر در میان آنان پس از رنسانس جوانه زد و بارزترین آن جبر تاریخی است‏ که در فلسفهء مارکس به چشم می‏خورد.
فلسفهء ماتریالیسم دیالکتیک که بر پایهء اصول چهارگانه:1-حرکت 2-تضاد 3- تأثیر متقابل 4-جهش یا تبدیل کمیت به کیفیت،استوار است،نتیجه‏ای جز جبریگری ندارد زیرا به عقیدهء آنان این اصول نه تنها بر پهنه هستی حاکم است،بلکه افعال انسان و تحوّلات‏ اجتماعی بشر نیز محکوم آن می‏باشد و جهان و افعال بشر،تحت این اصول پیش می‏رود و انسان مختارنما در چنگال این قوانین،مبدأ حرکتها و فعالیتها می‏باشد.
البته اندیشهء جبر در جهان غرب منحصر به این مکتب نیست،بلکه برخی،مسألهء مثلث شخصیت انسان را مایهء مجبور بودن او در زندگی تلقی کرده‏اند،مقصود از آن مثلث، عوامل:وراثت،فرهنگ و محیط زندگی است.
همچنانکه برخی از فلاسفهء غرب که اندیشه‏ای الهی داشته‏اند،نیز در افعال انسان‏ شیوهء جبر را برگزیده‏اند و طرز فکر آنان را در رابطه با قانون علیّت و معلولیت،همان طرزفکر اشاعره است که در آینده،آنگاه که پیرامون نظریهء کسب بحث می‏کنیم،این مطلب را نیز یادآور خواهیم شد28.
روی این بیان،در عرب با سه نوع جبر روبرو می‏شویم که دو نوع آن مادی،و یک‏ قسم آن الهی می‏باشد.
با توجه به آنچه بیان شد،روشن می‏شود:همان گونه که یک فرد الهی می‏تواند به‏ یکی از دو مکتب(جبر یا اختیار)گرایش پیدا کند،یک فرد مادی نیز ممکن است یکی از این دو اندیشه را داشته باشد،لکن در کتابهای کلامی ما پیوسته پیرامون جبر،از نظر نخست‏ بحث شده است و از جبر مادی سخن به میان نیامده است و لکن ما در تشریخ مکاتب جبر،جبر مادی را نیز مورد بررسی قرار خواهیم داد.
تا اینجا با سیر تاریخی جبر و پاره‏ای از عوامل آن آشنا شدیم،اکنون شایسته است با سیر تاریخی اندیشه اختیار در میان عقائد بشر و عوامل آن و ماتب مختلفی که در تفسیر آن‏ پدید آمده است آشنا گردیم.

جایگاه اختیار در عقائد بشر

اختیار انسان،مفهوم پیچیده‏ای نیست که به شرح آن بپردازیم،حقیقت اختیار با مقایسهء دو گونه حرکت دست(حرکت دست مرتعش و حرکت دست سالم)کاملا روشن و نمایان است در این جا به نقل گفتار عارف رومی اکتفاء می‏ورزیم:
اینکه گوئی این کنم یا آن کنم‏ این دلیل اختیار است ای صنم
برای نظریهء اختیار،نمی‏توان مبدأ تاریخی مشخصی را نشان داد،زیرا اختیار یک‏ اندیشه انسانی است که از درون او سرچشمه می‏گیرد،و به اصطلاح ندائی است که انسان از درون،آن را می‏شنود و اتز روزی که انسان در روی زمین به صورت یک موجود مدرک پدید آمده است،پیوسته،فطرت او این ندا را سر داده و او با گوش جان آن را شنیده است.
بنا بر این فطرت و وجدان یکی از عوامل ظهور این اندیشه بر صفحات ذهن متفکران‏ بشمار می‏رود.
اگر از وجدان و فطرت صرف نظر کنیم خردمندان جهان که برای زندگی فردی و اجتماعی‏ انسان،اصولی را ارائه داده‏اند،طرفردار اصل اختیار بوده‏اند،زیرا بدون پذیرفتن اصل اختیار، هر نوع قانونگذاری و بازخواست و کیفر و پاداش،بیهوده و لغو می‏باشد.
اصولا اساس تمام شرایع الهی بر اصل اختیار استوار است و هدف نهائی شرایع‏ اسمانی،تربیت و تهذیب نفوس انسانها است،اگر تمام شئون انسان از پیش ساخته و پرداخته‏ است و او باید به طور اجبار،طریق مشخصی را طی کند و سر سوزنی نمی‏تواند از آن تخطّی‏ نماید،در این صورت بعثت پیامبران،بی‏اثر و بیهوده خواهد بود.
فیض الهی که به نام شیرعت از زمان نوح(ع)آغاز شده و همهء پیامبران الهی بر تزکیه و تعلیم افراد بشر اهتمام ورزیده‏اند،بر صحت و قبول این اصل،استوار است و آن اینکه تمام‏ انسانها قابل تزکیه و تربیت می‏باشند و با دریافت تعالیم والای پیامبران الهی،می‏توانند خود را به عالترین مقامات انسانی برسانند.
قضاء و قدر و علم و اراده پیشین الهی،مانع از رشد انسانها و اختیار داشتن آنان در انتخاب راه سعادت و کمال نمی‏باشد.
منادیان الهی علم و ارادهء خدا را محیط و قدیم می‏دانند و همه چیز را نوشته در لوح‏ محفوظ معرفی می‏کنند و آشکارا می‏گویند:
ما اصاب من مصیبة فی الارض و لا فی انفسکم الاّ فی کتاب من قبل ان نبرأها انّ ذلک علی‏ اللّه یسیر29.
اختیار و آزادی انسان را نیز در انتخاب راه حق و باطل اعلام می‏دارند و شعار همگان این است:
انّا هدیناه السّبیل امّا شاکرا و امّا کفورا
(سوره انسان آیه 3).
راه حق و باطل را ارائه کردیم او یا سپاسگزار است و یا کافر به نعمت.
بنا بر این،پیامبران الهی که به صورت امواج هدایتهای الهی در اتماع بشر نمایان‏ بودند،خود منادیان اختیار و دعوتگران به حریت و آزادی به شمار می‏روند.
در میان مسلمانان،قرآن و احادیث پیامبر و خاندان گرامی او بر اختیار انسان تکیه کرده و هرگز او را مجبور بر اعمال و انتخاب یک راه نمی‏دانند اینک برای نمونه آیات و احادیثی را یادآور می‏شویم:

آیات

1- قد جائکم بصائر من ربّکم فمن أبصر فلنفسه و من عمی فعلیها و ما انا علیکم بحفیظ
اسباب بصیرت از جانب خدا به سوی شما آمده است هر کس بصیرت یابد به سعادت او است و هر کس کور بماند به‏ ضرر او است و من نگهبان شما از عذاب خدا نیستم.(سورهء انعام آیهء 104).
2-لیهلک من هلک عن بیّنة و یحیی من حیّ عن بیّنة و انّ اللّه لسمیع علیم
تا آن کس که هلاک شدنی است پس از اتمام حجت هلاک شود،و آن کس که شایسته زندگی است با اتمام‏ حجت زنده بماند.(سورهء انفال/42).
3-انّا هدیناه السّبیل امّا شاکرا و امّا کفورا
ما او را به(نشانه‏های ایمان و کفر هدایت کردیم او یا سپاسگزار است و یا کافر به نعمت.(سورهء الدهر/3).
4-من اهتدی فانّما یهتدی لنفسه و من ضلّ فانّما یضلّ علیها
هر کس هدایت پذیرد به سود خویش هدایت پذیرفته و هر کس گمراه شود به ضرر خویش گمراه شده است.(سورهء اسراء/15).
5-کلّ امرء بما کسبت رهین
هر فردی در گرو عملی است که به دست آورده است.(سورهء طور/21)
6-انّما تجزون ما کنتم تعملون
فقط کیفر و پاداش اعمال خود را می‏بینید.(سورهء طور/16).
لازم به یادآوری است که ما در یکی از فصلهای آینده،دیدگاه قرآن را دربارهء اصل‏ اختیار بیان خواهیم کرد.

احادیث خاندان رسالت

الف-بنا به عقیدهء جبر،آن کسی که ملزم به گناه است تکلیف به ترک آن،تکلیف‏ به چیزی است که از توانائی او خارج است.
همچنانکه به عقیدهء تفویض و وانهادگی انسان به خویش،در صفحهء وجود کارهایی‏ صورت می‏گیرد که از قلمرو اراده خدا بیرون است.
اما در ابطال هر دو نظریه چنین می‏فرماید:
انّ الله اکرم من ان یکلّف النّاس بما لا یطیقون،و اللّه اعزّ من ان یکون فی سلطانه ما لا یرید30.
خدا بزرگوارتر.از آن است که انسانها را به بیشتر از قدرتشان تکلیف کند،و خدا گرامی‏تر و بالاتر از آن است که در قلمرو قدرت او،کاری صورت بگیرد که ارادهء وی،به آن تعلق نگرفته است.
ب-قائلان به جبر عقیده دارند که اطاعت انسان از روی جبر و اکراه است،پیروان‏ مکتب تفویض می‏گویند:عصیان و گناه انسان،با قدرت و سلطهء خود او انجام می‏گیرد و در مقابل قدرت و سلطهء خداوند،گویا بر قدرت و ارادهء الهی غلبه یافته است.
امام صادق(ع)این دو پندار نادرست را مردود شناخته و می‏فرماید:
اللّه عزّ و جلّ لم یطع باکراه و لم یعص بلغبة...31
خداوند از روی اکراه و اجبار اطاعت نشده است و از روی غلبه(غلبهء انسان)مورد نافرمانی و معصیت(انسان)واقع‏ نگردیده است.
ج-در حدیثی دیگر،آزادی و اختیار انسان بر اساس نظریهء امر بین الامرین چنین بازگو شده است:
وجود السّبیل الی اتیان ما أمروا به و ترک ما نهوا عنه‏32.
برای انسان راه انتخاب گشوده است،تا اینکه اوامر الهی را انجام داده و از نواهی و محرمات الهی اجتناب نماید.
د-از آنجا که اعتقاد به تفویض موجب وهن و سستی در قدرت الهی است و اعتقاد به‏ جبر،مستلزم اتصاف خداوند حکیم به ظلم است،امام باقر(ع)خطاب به حسن بصری فرمود:
ایّاک ان تقول بالتّفویض فانّ اللّه عزّ و جلّ لم یفوّض الامر الی خلقه و هنا وضعفا و لا أجبرهم‏ علی معاصیه ظلما33
مبادا قائل به تفویض شوی،زیرا خداوند ضعیف و ناتوان نبود تا امر ایجاد و آفرینش را به بندگان خود واگذار نماید و نیز بندگان خود را از روی ظلم،بر معاصی مبجور ننموده است.

مکتب تفویض و یا وانهادگی

تا اینجا با ریشه‏های اندیشهء اختیار در میان امت اسلامی آشنا شدیم ولی متأسفانه‏ گروهی از متکلمان اسلامی بر اثر افراط در نقد اندیشهء جبر و گریز از پی آمدهای نادرست آن، در درک ماهیّت اختیار انسان،راه افراد پیموده و اندیشهء تفویض و وانهادگی انسان به خویشتن را مطرح کرده‏اند.
در این عقیده،انسان از نظر وجود قائم به خدا است ولی از نظر فعالیت‏های فکری و کارهای دیگر،مستقل بوده و متکی به خود می‏باشد.
در این مکتب،انسان نسبت به افعال خود به صورت سلطانی مستقل در آمده است که‏ در مقابل سلطهء حق،اظهار وجود می‏کند،در قلمرو ملک و هستی او،ارادهء فعل و ایجاد چیزهای را دارد که هرگز انتسابی به خدا ندارد.
تفسیر اختیار به این صورت،گرایش به نوعی شرک خفی است و انسان به صورت اله‏ مستقل هر چند در دائرهء کوچک خودنمائی می‏کند.
پیشروی در تفسیر اختیار تا این حد،یک نوع غفلت و نا آگاهی از موقیعت وجود انسان و افعال او در جهان هستی است و به دیگر سخن:نوعی نا آگاهی از ارتباط مجموع‏ جهان به صورت سازمان یافته و سیستماتیک به مقام ربوبی است.
و با توجّه به اصول فلسفی که مقتضی این است که همهء هستی امکانی،به خدا و علت العلل،قائم است.فعل انسان نمی‏تواند بی‏ارتباط با خدا بوده و خارج از سلطه و ارادهء او باشد.
اندیشهء اختیار در شکل تفویض از مکتب اعتزال سرچشمه گرفته است و از پیشتازان‏ این مکتب در قرن دوم اسلامی واصل بن عطاء(ت 80-م 131)را می‏توان نام برد.
البته هرگز نمی‏توان گفت مکتب تفویض به صورت یک اندیشه پخته و روشن از «واصل»پایه‏گذار مکتب اعتزال،جوانه زده است،آنچه می‏توان گفت این است که در اواخر قرن دوم و اوائل قرن سوم،مشایخ اعتزال،اختیار انسان را به صورت تفویض و وانهادگی انسان‏ به خود،مطرح کرده‏اند.

اختیار یا امر بین الامرین

در این میان خاندان پیامبر دست رد بر سینه هر دو مکتب زده،جبر و تفویض،هر دو را مردود شمرده‏اند و افکار مسلمانان را به یک راه وسط که همان«امر بین الامرین»است، هدایت نموده‏اند.
مقصود آنان این است که افعال انسانها در حقیقت هم به خدا و هم به انسان منتسب‏ است و هر دو در تحقق آن مؤثر می‏باشند،نه اسنان می‏تواند در خارج از ارادهء و سلطنت خدا کاری صورت دهد و نه خدا انسان را بر انجام کاری مجبور می‏سازد و مشروح این بحث در فصلی جداگانه خواهد آمد.
مسألهء جبر و تفویض و یا امر بین الامرین در طول چهارده قرن در میان مسلمانان،مورد بحثهای گسترده و دامنه‏داری واقع گردیده و در کلام اسلامی،صدها کتاب و رساله به صورت‏ مستقل و یا غیر مستقل،پیرامون آن نگارش یافته است و پیوسته محور بحثها در این نوشته‏ها سه‏ چیز بوده است:
1-محور جبر،آن هم به صورت جبر الهی(جنی و اشعری)
2-تفویض به صورت تفویض معتزلی.
3-امر بین الامرین به گونه‏ای که براهین فلسفی و روایات اسلامی آن را تأیید می‏کند.

اختیار و یا مکتب وجودیها

اگر مکتب جبر در غرب از جبر الهی تغییر موضع داد و به صورت جبر مادی‏ (ماتریالیست دیالک‏تیک)مطرح شد و به این نتیجه رسید که شرائط و مقتضیات خاصی بر انسان حاکم است و عوامل وراثت،و شرائط خاصّ حاکم بر محیط زندگی او ایجاب می‏کند که فقط به پذیرش و انتخاب بیش از یک راه موّفق نباشد و آن همان راهی است که آن را پیموده است هر چند به طور خام فکر می‏کند که مختار است.
در برابر آنها اختیار نیز به شکل دیگری مطرح گردید و برخی از دانشمندان غرب در مسألهء آزادی و اختیار انسان،تا آنجا پیش رفتند که هر نوع نهاد و گرایش‏های فطری را نیز در انسان،انکار کردند،زیرا تصور کرده‏اند که اعتقاد به فطرت و نهاد از پیش ساخته و در وجود انسان،مخالف آزادی او است و این نهادی فطری و کششهای درونی مایهء محدودیت آزادی‏ و اختیار انسان در ساختن ماهیت وجود خویش می‏باشد،بلکه این انسان است که با کار و تلاش آزادنهء خود ماهیت وجودی و شخصیت خویش را قوام می‏دهد.
طرفداران این نظریه،همان اگزیستانیسالیستها می‏باشند که در اصطلاح فلسفی به‏ وجودیین معروفند.
با توجه به این بررسی اجمالی و تبیین سیر تاریخی جبر و اختیار در اندیشهء بشر روشن می‏شود که در قلمرو مسألهء جبر و اختیار باید مکاتب یاد شده در زیر را مورد بررسی قرار دهیم:
1-مکاتب جبر الف:جبر الهی به شیوهء اهل الحدیث و اشاعره.
ب:جبر الهی به شیوه فلسفی.
ج:جبر مادی با جلوه‏های دوگانه آن:1-جبر تاریخ،2-جبر از طریق«مثلث‏ شخصیت».
2-مکاتب اختیار
الف:اختیار در مکتب تفویض.
ب:اختیار به صورت امر بین الامرین در مکتب اهل بیت.
ج:اختیار در مکتب اگزیستانسیالیسم.
و در پایان،فصلی را به بررسی آیات قرآن و روایات اسلامی پیرامون افعال انسان و هدایتها و ضلالتها،اختصاص خواهیم داد.
نخست جبر الهی به شیوهء«اهل الحدیث»و مکتب«اشعری»مطرح می‏شود و در ضمن طرح مطالبی،علل گرایش آنان را به این نظریه بیان می‏کنیم.

رمز بقاء دین

گر پیسمبر دختری چون حضرت زهدا نداشت‏ بهر ابقاء دیانت مایهء ابقاء نداشت
گر نبد در خاندان او،علی با فاطمه‏ اهل ایمان بعد احمد عروة الوثقی نداشت
گر نه اسباب شفاعت بود زهرا را بدست‏ هیچ عاصی ره به سوی جنة المأوی نداشت
کوثر معطی بود زهرا و این فخر نبی است‏ چون جز او پیغمبری این کوثر معطی نداشت
آنکه درگاه شدائد رو به سوی او نکرد آناشیی با رموز علّم الاسما نداشت
آنکه پهلویش شکست و محسن او سقط کرد از عذاب و نقمت روز جزا پروا نداشت
گر فدک،بردند او را غصّه،بهر مال نیست‏ چون نظر زهرا به دنیا و بما فیها نداشت
خطبه‏ای انشاء نمود اندر حضور خاص و عام‏ فاش کرد آن را که جزا و قدرت افشا نداشت
لب چو پیغمبر گشود و گفت حق بی‏خوف و بیم‏ آری،آری غیر او آن منطق شیوا نداشت
هر چه می‏بینی بباغ گل طراوت هست از اوست‏ گر نبد این گل چمن این چهرهء زیبا نداشت
گر نبد زهراء اطهر،نه حسن بد نه حسین‏ ره گشای صلح و جنگ و عامل احیاء نداشت
کید پور هند را گر جز حسن تضلیل کرد کس چو شاه کربلا آن همت والا نداشت
تا رساند آن رسالت را ز کوفه تا به شام‏ ام کلثومی نبود و زینب کبری نداشت
پیشوایانی که هر یک در مقام خویشتن‏ نور حق را منتشر کردند در دنیا نداشت
حضرت حجت که دارد عالم او را انتظار تا اساس عدل در عالم کند بر پا نداشت
هر که طوق حب او را چون«علی»بر گردن است‏ بیم از اندوه دنیا،شدت عقبی نداشت
پس بود رمز بقاء دین وجود فاطمه‏ تا قیامت هست بود دین ز بود فاطمه
علی صافی گلپایگانی

پی نوشت ها:

(1)-مطالب این مقاله و مقالات آینده پیرامون«جبر و اختیار»در ابعاد گوناگون آن از طرف استاد معظم حضرت‏ آیة اللّه سبحانی مطرح گردیده و جناب حجة الاسلام آقای علی ربانی گلپایگانی آنها را به رشته تحریر در آورده،و در تحقیق‏ مطالب و تنظیم منطقی آن کوشش فراوان مبذول داشته است. دفتر مجله
(2)-سورهء انعام آیة 148.
(3)-سورهء اعراف آیة 28.
(4)-تاریخ خلفای سیوطی ص 95.
‏ (5)-مغازی واقدی ج 3 ص 904.
(6)-الاوائل ج 2 ص 125.
(7)-سورهء انسان آیهء 30.
(8)-الامامة و السیاسة نگارش ابن قتیبة ج 1 ص 167.
(9)-نظریة الامامة ص.
(10)-طبقات ابن سعد ج 5 ص 148 ط بیروت.
(1)1-مدرک پیش ج 7 ص 167.
(2)1-الخطط المقریزیة ج 2 ص 352.
(3)1-طبقات المعتزلة ص 6 تألیف احمد بن یحیی بن مرتضی معتزلی.
(4)1-میزان الاعتدال ج 4 ص 141.
(5)1-طبقات المعتزلة ص 28،الخطط المقریزیه ج 2 ص 345.
(6)1-نهج البلاغه صبحی صالح بخش حکمت،شماره 78.
‏ (7)1-طبقات المعتزلة-ص 9-12.
(8)1-صحیح مسلم ط محمد علی صبیح ج 8 ص 46.
(9)1-مدرک پیشین ص 47.
(20)-صحیح بخاری ج 8 باب قدر ص 122.
(1)2-شرح عقیدهء طحاویه ص 125 و در همین بحث،به گونه‏ای در آن بحث خواهیم نمود.
22-حیات محمد تالیف دکتر محمد حسنین هیکل ط مصر ص 549.
(3)2-وفیات الاعیان ج 3 ص 285 شمارهء ترجمه 429،فهرست ابن ندیم تحت عنوان ابن ابی بشر ص 257.
(4)2-شرح عقیده طحاویّه ص 125.
(5)2-خطط مقریزی ج 2 ص 360.
‏ (6)2-رساله التوحید ص 61.
(7)2-به مقدمهء رسالهء توحید مراجعه شود.
(8)2-به ج 2 سیر حکمت در اروپا ص 24 شرح حال مالبرانش رجوع شود.
(9)2-مصیبتی در زمین به شما اصابت نمی‏کند و حادثه‏ای متوجه جان شما نمی‏گردد،مگر اینکه قبلا در کتابی‏ پیش از آنکه آن را بیافرینیم(نوشته شده است)این کابر برای خدا آسان است.(سورهء حدید آیهء 22).
(30)-بحار الانوار ج 5 ص 41.
(1)3-مدرک قبل ص 16.
(2)3-مدرک قبل ص 12.
(3)3-بحار الانوار ج 5 ص 17.

مقالات مشابه

بررسي تطبيقي مسأله قضا و قدر و رابطه آن با جبر و اختيار در تفسير کبير و الميزان

نام نشریهمطالعات تفسیری

نام نویسندهرحمت‌الله عبدالله‌زاده آرانی, جواد پاک, محمدتقی رفعت‌نژاد

نگاهی به جبر و اختیار در مکتب اسلام و دلالت‌های تربیتی آن

نام نشریهمعارف قرآنی

نام نویسندهصدرالدین شریعتی, سپیده انصافی مهربانی

نقد دیدگاه مسکویه درباره شاخصه انسانیت و رابطه آن با فضیلت و سعادت بر مبنای قرآن و حدیث

نام نشریهمطالعات اسلامی

نام نویسندهحسن نقی‌زاده, عباس جوار شکیان, غلامرضا رئیسیان, محمد مصطفائی

جبر و اختيار

نام نشریهدائرة المعارف قرآن

نام نویسندهبخش فلسفه و کلام, حسن رضایی